-
راه واره
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 17:03
دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است. جویندگان مروارید . به کرانه های دیگر رفته اند. پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است. صدا نیست . دریا - پریان مدهوشند . آب از نفس افتاده است. لحظه من در راه است. و امشب - بشنوید از من - امشب ، آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد. امشب ، سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد. امشب ،...
-
در سفر آن سوها
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 17:03
ایوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار. در دره آفتاب ، سر برگرفته ای: کنار بالش تو ، بید سایه فکن از پا در آمده است. دوری، تو از آن سوی شقایق دوری. در خیرگی بوته ها ، کو سایه لبخندی که گذر کند ؟ از شکاف اندیشه ، کو نسیمی که درون آید ؟ سنگریزه رود ، برگونه تو می لغزد. شبنم جنگل دور، سیمای ترا می رباید. ترا از تو...
-
بیراهه ای در آفتاب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 17:02
ای کرانه ما ! خنده گلی در خواب ، دست پارو زن ما را بسته است. در پی صبحی بی خورشیدیم، با هجوم گل ها چکنیم ؟ جویای شبانه نابیم، با شبیخون روزن ها چکنیم؟ آن سوی باغ ، دست ما به میوه بالا نرسید. وزیدیم، و دریچه به آیینه گشود. به درون شدیم، و شبستان ما را نشناخت. به خاک افتادیم ، و چهره "ما" نقش "او" به...
-
ای همه سیماها
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 17:02
در سرای ما زمزمه ای ، در کوچه ما آوازی نیست. شب، گلدان پنجره ما را ربوده است. پرده ما ، در وحشت نوسان خشکیده است. اینجا، ای همه لب ها ! لبخندی ابهام جهان را پهنا می دهد. پرتو فانوس ما ، در نیمه راه ، میان ما و شب هستی مرده است. ستون های مهتابی ما را ، پیچک اندیشه فرو بلعیده است. اینجا نقش گلیمی ، و آنجا نرده ای ، ما...
-
آن برتر
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 17:01
به کنار تپه شب رسید. با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست. دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم، شهاب نگاهش مرده بود. غبار کاروان ها را نشان دادم و تابش بیراهه ها و بیکران ریگستان سکوت را، و او پیکره اش خاموشی بود. لالایی اندوهی بر ما وزید. تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت. و ناگاه...
-
گردش سایه ها
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 17:00
انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد. زمین باران را صدا می زند. گردش ماهی آب را می شیارد. باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود. ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج. نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیدنیست. سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی. نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم ، تنها می شوم. کنار تو...
-
نیایش
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 17:00
نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم. افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم. کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم. بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم . ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم. ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم. آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید. لرزان ، گریستیم....
-
موج نوازشی ، ای گرداب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:57
کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی! نفرین به زیبایی- آب تاریک خروشان - که هست مرا فرو پیچد و برد! تو ناگهان زیبا هستی. اندامت گردابی است. موج تو اقلیم مرا گرفت. ترا یافتم، آسمان ها را پی بردم. ترا یافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم. افتاده باد آن برگ، که به آهنگ وزش هایت نلرزد! مژگان تو لرزید: رویا در هم شد. تپیدی:...
-
فراتر
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:57
می تازی ، همزاد عصیان ! به شکار ستاره ها رهسپاری ، دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار. اینجا که من هستم آسمان ، خوشه کهکشان می آویزد، کو چشمی آرزومند؟ با ترس و شیفتگی ، در برکه فیروزه گون، گل های سپید می کنی و هر آن، به مار سیاهی می نگری، گلچین بی تاب! و اینجا - افسانه نمی گویم- نیش مار ، نوشابه گل ارمغان آورد. بیداری...
-
شکست ترانه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:56
میان این سنگ و آفتاب ، پژمردگی افسانه شد. درخت ، نقشی در ابدیت ریخت. انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد. لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند. - این تو بودی که هر وزشی ، هدیه ای نا شناس به دامنت می ریخت ؟ - و اینک هر هدیه ابدیتی است. - این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟ - واینک چشمه نزدیک ، نقشش در...
-
سایبان آرامش ما ، ماییم
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:56
در هوای دو گانگی ، تازگی چهره ها پژمرد. بیایید از سایه - روشن برویم. بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم. و اگر جا پایی دیدیم ، مسافر کهن را از پی برویم. برگردیم، و نهراسیم، در ایوان آن روزگاران ، نوشابه جادو سر کشیم. شب بوی ترانه ببوییم، چهره خود گم کنیم. از روزن آن سوها بنگریم، در به نوازش خطر بگشاییم. خود روی...
-
دیاری دیگر
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:55
میان لحظه و خاک ، ساقه گرانبار هراسی نیست. همراه! ما به ابدیت گل ها پیوسته ایم. تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار: تراوش رمزی در شیار تماشا نیست. نه در این خاک رس نشانه ترس و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت. در صدای پرنده فروشو. اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی کند. در پرواز عقاب تصویر ورطه نمی افتد. سیاهی خاری میان...
-
خوابی در هیاهو
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:54
آبی بلند را می اندیشم ، و هیاهوی سبز پایین را. ترسان از سایه خویش ، به نی زار آمده ام. تهی بالا را می ترساند ، و خنجر برگ ها به روان فرو می رود. دشمنی کو ، تا مرا از من برکند ؟ نفرین به زیست : تپش کور ! دچار بودن گشتم ، و شبیخونی بود. نفرین ! هستی مرا برچین ، ای ندانم چه خدایی موهوم! نیزه من ، مرمر بس تن را شکافت و چه...
-
بی تار و پود
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:54
در بیداری لحظهها پیکرم کنار نهر خروشان لغزید. مرغی روشن فرود آمد و لبخند گیج مرا برچید و پرید. ابری پیدا شد و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید. نسیمی برهنه و بی پایان سرکرد و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت. درختی تابان پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید. طوفانی سررسید و جاپایم را ربود. نگاهی به روی نهر خروشان خم شد: تصویری...
-
ای نزدیک
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:53
در نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید. و اینک ، شاخه نزدیک ! از سر انگشتم پروا مکن. بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است. درخشش میوه ! درخشان تر. وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید. دورترین آب ریزش خود را به راهم فشاند. پنهان ترین سنگ سایه اش را به پایم ریخت. و من ، شاخه نزدیک ! از آب گذشتم ، از سایه بدر...
-
...
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:53
رویا زدگی شکست : پهنه به سایه فرو بود. زمان پرپر می شد. از باغ دیرین ، عطری به چشم تو می نشست. کنار مکان بودیم. شبنم دیگر سپیده همی بارید. کاسه فضا شکست. در سایه - باران گریستم، و از چشمه غم بر آمدم. آلایش روانم رفته بود. جهان دیگر شده بودم. در شادی لرزیدم ، و آن سو را به درودی لرزاندم. لبخند در سایه روان بود . آتش...
-
فهرست اشعار منظومه زندگی خوابها
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:49
پرده نیلوفر لولوی شیشه ها سفر بی پاسخ پاداش مرغ افسانه لحظه گمشده خواب تلخ برخورد گل کاشی یادبود مرز گمشده فانوس خیس جهنم سرگردان باغی در صدا
-
پرده
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:49
پنجره ام به تهی باز شد و من ویران شدم. پرده نفس می کشید دیوار قیر اندود! از میان برخیز. پایان تلخ صداهای هوش ربا! فرو ریز. لذت خواب می فشارد. فراموشی می بارد. پرده نفس می کشد: شکوفه خوابم می پژمرد. تا دوزخ ها بشکافند، تا سایه ها بی پایان شوند، تا نگاهم رها گردد، درهم شکن بی جنبشی ات را و از مرز هستی من بگذر سیاه سرد...
-
نیلوفر
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:48
از مرز خوابم می گذشتم، سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه فرو افتاده بود. کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟ در پس درهای شیشه ای رویاها، در مرداب بی ته آیینه ها، هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم یک نیلوفر روییده بود. گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت و من در صدای شکفتن او...
-
لولوی شیشه ها
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:48
در این اتاق تهی پیکر انسان مه آلود ! نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟ درها بسته و کلیدشان در تاریکی دور شد. نسیم از دیوارها می تراود: گل های قالی می لرزد. ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند. باران ستاره اتاقت را پر کرد و تو در تاریکی گم شده ای انسان مه آلود! پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته . درخت بید از خاک...
-
سفر
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:47
پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند. و هنوز من ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم. پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد ولرزش انگشتانش بیدارم کرد. و هنوز من پرتو تنهای خودم را در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم. که براه...
-
بی پاسخ
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:47
در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید. خودم را در پس در تنها نهادم و به درون رفتم: اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد. سایه ای در من فرود آمد و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد. پس من کجا بودم؟ شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت و من انعکاسی بودم که بیخودانه همه خلوت ها را بهم می زد در پایان همه...
-
پاداش
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:46
گیاه تلخ افسونی ! شوکران بنفش خورشید را در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم و در آیینه نفس کشنده سراب تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم. در چشمانم چه تابش ها که نریخت! و در رگ هایم چه عطش ها که نشکفت! آمدم تا ترا بویم، و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی به پاس این همه راهی که آمدم. غبار نیلی شب ها را هم می گرفت و...
-
مرغ افسانه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:46
پنجره ای در مرز شب و روز باز شد و مرغ افسانه از آن بیرون پرید. میان بیداری و خواب پرتاب شده بود. بیراهه فضا را پیمود، چرخی زد و کنار مردابی به زمین نشست. تپش هایش با مرداب آمیخت. مرداب کم کم زیبا شد. گیاهی در آن رویید، گیاهی تاریک و زیبا. مرغ افسانه سینه خود را شکافت: تهی درونش شبیه گیاهی بود . شکاف سینه اش را با پرها...
-
لحظه گمشده
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:45
مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگهایم میشنیدم. زندگیام در تاریکی ژرفی میگذشت. این تاریکی، طرح وجودم را روشن میکرد. در باز شد و او با فانوسش به درون وزید. زیبایی رها شدهیی بود و من دیده به راهش بودم: رویای بیشکل زندگیام بود. عطری در چشمم زمزمه کرد. رگهایم از تپش افتاد. همه رشتههایی که مرا به من...
-
خواب تلخ
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:45
مرغ مهتاب می خواند. ابری در اتاقم می گرید. گل های چشم پشیمانی می شکفد. در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد. مغرب جان می کند، می میرد. گیاه نارنجی خورشید در مرداب اتاقم می روید کم کم بیدارم نپندارید در خواب سایه شاخه ای بشکسته آهسته خوابم کرد. اکنون دارم می شنوم آهنگ مرغ مهتاب و گل های پشیمانی را پرپر می کنم.
-
برخورد
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:44
نوری به زمین فرود آمد: دو جاپا بر شنهای بیابان دیدم. از کجا آمده بود؟ به کجا می رفت؟ تنها دو جاپا دیده می شد. شاید خطایی پا به زمین نهاده بود. ناگهان جاپاها براه افتادند. روشنی همراهشان میخزید. جاپاها گم شدند، خود را از روبرو تماشا کردم: گودالی از مرگ پر شده بود. و من در مرده خود براه افتادم. صدای پایم را از راه...
-
گل کاشی
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:43
باران نور که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت روی دیوار کاشی گلی را می شست. مار سیاه ساقه این گل در رقص نرم و لطیفی زنده بود. گفتی جوهر سوزان رقص در گلوی این مار سیه چکیده بود. گل کاشی زنده بود در دنیایی راز دار، دنیای به ته نرسیدنی آبی. هنگام کودکی در انحنای سقف ایوان ها، درون شیشه های رنگی پنجره ها، میان لک های...
-
یادبود
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:43
سایه دراز لنگر ساعت روی بیابان بیپایان در نوسان بود: میآمد، میرفت. میآمد، میرفت. و من روی شنهای روشن بیابان تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم، خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود و در هوایش زندگیام آب شد. خوابی که چون پایان یافت من به پایان خودم رسیدم. من تصویر خوابم را میکشیدم و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش...
-
مرز گمشده
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:43
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت. از مرزی گذشته بود، در پی مرز گمشده می گشت. کوهی سنگین نگاهش را برید. صدا از خود تهی شد و به دامن کوه آویخت: پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده. و کوه از خوابی سنگین پر بود. خوابش طرحی رها شده داشت. صدا زمزمه بیگانگی را بویید، برگشت، فضا را از خود گذر داد و...