-
این وبلاگ همین چند دقیقه پیش، راه اندازی شد.
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:43
به نام حق به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ... به نام آنکه کلمه را آفرید. و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم. سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل. و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش. او رفت و من نشناختمش . در تمام میخکهای سر...
-
فهرست اشعار منظومه حجم سبز
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:37
پشت دریاها واحهیی در لحظه نشانی صدای دیدار ساده رنگ ساده رنگ در گلستانه تا نبض خیس صبح از روی پلک شب پرهای زمزمه و پیامی در راه ندای آغاز شب تنهایی خوب روشنی، من، گل، آب جنبش واژه زیست به باغ همسفران آفتابی پیغام ماهیها ورق روشن وقت همیشه غربت سوره تماشا دوست تپش سایه دوست از سبز به سبز آب
-
پشت دریاها
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:36
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید، همچنان خواهم راند. نه به آبیها دل خواهم بست نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در میآرند و در آن تابش تنهایی ماهیگیران میفشانند فسون از سر گیسوهاشان....
-
واحهیی در لحظه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:35
به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک. روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند. پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا میآید....
-
نشانی
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:35
"خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآرد، پس...
-
صدای دیدار
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:34
با سبد رفتم به میدان، صبحگاهی بود. میوهها آواز میخواندند. میوهها در آفتاب آواز میخواندند. در طبقها، زندگی روی کمال پوستها خواب سطوح جاودان میدید. اضطراب باغها در سایه هر میوه روشن بود. گاه مجهولی میان تابش بهها شنا میکرد. هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش میداد. بینش همشهریان، افسوس، بر محیط رونق...
-
ساده رنگ
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:34
آسمان، آبیتر، آب آبیتر. من در ایوانم، رعنا سر حوض. رخت میشوید رعنا. برگها میریزد. مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیری است. من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند. من "ودا" میخوانم، گاهی نیز طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری. آفتابی یکدست. سارها...
-
ساده رنگ
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:33
آسمان، آبیتر، آب آبیتر. من در ایوانم، رعنا سر حوض. رخت میشوید رعنا. برگها میریزد. مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیری است. من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند. من "ودا" میخوانم، گاهی نیز طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری. آفتابی یکدست. سارها...
-
در گلستانه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:32
دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی. پشت تبریزیها غفلت پاکی بود، که صدایم میزد. پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم: چه کسی با من، حرف میزند؟ سوسماری لغزید. راه افتادم. یونجهزاری سر راه. بعد جالیز خیار،...
-
تا نبض خیس صبح
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:31
آه، در ایثار سطح ها چه شکوهی است ! ای سرطان شریف عزلت! سطح من ارزانی تو باد! یک نفر آمد تا عضلات بهشت دست مرا امتداد داد. یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دگمه های پیرهنش بود. از علف خشک آیه های قدیمی پنجره می بافت. مثل پریروزهای فکر، جوان بود. حنجره اش از صفاف آبی شط ها پر شده بود. یک نفر آمد کتاب های مرا برد. روی...
-
از روی پلک شب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:31
شب سرشاری بود. رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت. دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود. در بلندیها، ما دورها گم، سطحها شسته، و نگاه از همه شب نازکتر. دستهایت، ساقه سبز پیامی را میداد به من و سفالینه انس، با نفسهایت آهسته ترک میخورد و تپشهامان میریخت به سنگ. از شرابی دیرین، شن تابستان در رگها و...
-
پرهای زمزمه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:30
مانده تا برف زمین آب شود. مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر. ناتمام است درخت. زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوک از افق درک حیات. مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید. در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف تشنه زمزمه ام....
-
و پیامی در راه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:29
روزی خوام آمد ، و پیامی خوام آورد. در رگ ها ، نور خواهم ریخت . و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید. خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید. کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ! دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت . جار خواهم زد: ای...
-
ندای آغاز
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:29
کفشهایم کو، چه کسی بود صدا زد: سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ. مادرم در خواب است. و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر. شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا میروبد. بوی هجرت میآید: بالش من پر آواز پر چلچلههاست. صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان هجرت...
-
شب تنهایی خوب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:28
گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند. شب سلیس است، و یکدست ، و باز. شمعدانی ها و صدادارترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند. پلکان جلو ساختمان ، در فانوس به دست و در اسراف نسیم ، گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا. چشم تو زینت تاریکی نیست. پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا. و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو...
-
روشنی، من، گل، آب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:28
ابری نیست . بادی نیست. می نشینم لب حوض: گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب. پاکی خوشه زیست. مادرم ریحان می چیند. نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر. رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط. نور در کاسه مس ، چه نوازش ها می ریزد! نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد. پشت لبخندی پنهان هر چیز. روزنی...
-
جنبش واژه زیست
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:27
پشت کاجستان ، برف. برف، یک دسته کلاغ. جاده یعنی غربت. باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب. شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط. من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس. می نویسم، و فضا. می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک. یک نفر دلتنگ است. یک نفر می بافد. یک نفر می شمرد. یک نفر می خواند. زندگی یعنی : یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی ؟...
-
به باغ همسفران
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:27
صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید. در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد. و خاصیت عشق این است. کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت...
-
آفتابی
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:26
صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟ لباس لحظه ها پاک است. میان آفتاب هشتم دی ماه طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت. طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز. چه می خواهیم؟ بخار فصل گرد واژه های ماست. دهان گلخانه فکر است. سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند. ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند....
-
پیغام ماهیها
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:26
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ، آب در حوض نبود . ماهیان می گفتند: "هیچ تقصیر درختان نیست." ظهر دم کرده تابستان بود ، پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد. به درک راه نبردیم به اکسیژن آب. برق از پولک ما رفت که رفت. ولی آن نور درشت ، عکس آن میخک...
-
ورق روشن وقت
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:25
از هجوم روشنایی شیشه های در تکان می خورد. صبح شد، آفتاب آمد. چای را خوردیم روی سبزه زار میز. ساعت نه ابر آمد، نرده ها تر شد. لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند. یک عروسک پشت باران بود. ابرها رفتند. یک هوای صاف ، یک گنجشک، یک پرواز. دشمنان من کجا هستند؟ فکر می کردم: در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد. در...
-
همیشه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:24
عصر چند عدد سار دور شدند از مدار حافظه کاج. نیکی جسمانی درخت بجا ماند. عطف اشراق روی شانه من ریخت. حرف بزن، ای زن شبانه موعود! زیر همین شاخه های عاطفی باد کودکی ام را به دست من بسپار. در وسط این همیشه های سیاه حرف بزن ، خواهر تکامل خوشرنگ! خون مرا پر کن از ملایمت هوش . نبض مرا روی زبری نفس عشق فاش کن. روی زمین های محض...
-
غربت
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:23
ماه بالای سر آبادی است ، اهل آبادی در خواب. روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم. باغ همسایه چراغش روشن، من چراغم خاموش ، ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب. غوک ها می خوانند. مرغ حق هم گاهی. کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها. و بیابان پیداست. سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست. سایه هایی از دور ، مثل...
-
سوره تماشا
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:23
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است. حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود. من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد. و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ . در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان همه...
-
دوست
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:22
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید. صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود. و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد. و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند. به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد. و...
-
تپش سایه دوست
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:22
تا سواد قریه راهی بود. چشم های ما پر از تفسیر ماه زنده بومی ، شب درون آستین هامان. می گذشتیم از میان آبکندی خشک. از کلام سبزه زاران گوش ها سرشار، کوله بار از انعکاس شهر های دور. منطق زبر زمین در زیر پا جاری. زیر دندان های ما طعم فراغت جابجا میشد. پای پوش ما که از جنس نبوت بود ما را با نسیمی از زمین می کند. چو بدست ما...
-
از سبز به سبز
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:21
من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگیام را بچرد. من در این تاریکی امتداد تر بازوهایم را زیر بارانی میبینم که دعاهای نخستین بشر را تر کرد. من در این تاریکی درگشودم به چمنهای قدیم، به طلاییهایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم. من در این تاریکی ریشهها را دیدم و برای بته نورس مرگ، آب را معنی کردم.
-
آب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:21
آب را گل نکنیم: در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید. یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد. آب را گل نکنیم: شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی. دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب. زن زیبایی آمد لب رود، آب را گل نکنیم: روی زیبا دو برابر شده است. چه گوارا...
-
فهرست اشعار منظومه ما هیچ، ما نگاه
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:13
هم سطر، هم سپید سمت خیال دوست بی روزها عروسک ای شور، ای قدیم چشمان یک عبور نزدیک دورها تنهای منظره اینجا پرنده بود اکنون هبوط رنگ وقت لطیف شن متن قدیم شب تا انتها حضور اینجا همیشه تیه از آبها به بعد
-
هم سطر، هم سپید
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 19:11
صبح است. گنجشک محض می خواند. پاییز، روی وحدت دیوار اوراق می شود. رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب می پراند: یک سیب در فرصت مشبک زنبیل می پوسد. حسی شبیه غربت اشیا از روی پلک می گذرد. بین درخت و ثانیه سبز تکرار لاجورد با حسرت کلام می آمیزد. اما ای حرمت سپیدی کاغذ ! نبض حروف ما در غیبت مرکب مشاق می زند. در ذهن حال ،...