-
فانوس خیس
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:42
روی علف ها چکیده ام. من شبنم خواب آلود یک ستاره ام که روی علف های تاریک چکیده ام. جایم اینجا نبود. نجوای نمناک علف ها را می شنوم جایم اینجا نبود. فانوس در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند کجا می رود این فانوس ، این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟ بر سکوی کاشی افق دور نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد. زمزمه های شب در...
-
جهنم سرگردان
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:42
شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم. مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان ! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پر پر کنم. مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم. سپیدی های فریب روی ستون های بی سایه رجز می خوانند. طلسم شکسته خوابم را بنگر بیهوده به زنجیر مروارید...
-
باغی در صدا
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:41
در باغی رها شده بودم. نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید. آیا من خود بدین باغ آمده بودم و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟ هوای باغ از من می گذشت و شاخ و برگش در وجودم می لغزید. آیا این باغ سایه روحی نبود که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟ ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد، صدایی که به هیچ شباهت داشت. گویی عطری خودش را...
-
فهرست اشعار منظومه مرگ رنگ
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:39
نقش مرغ معما سرگذشت روشن شب دود میخیزد دریا و مرد خراب نایاب غمی غمناک سرود زهر رو به غروب دنگ... دره خاموش جان گرفته وهم مرگ رنگ سپیده سراب دیوار دلسرد در قیر شب با مرغ پنهان
-
نقش
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:38
در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ، یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر. شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید. از میان برده است طوفان نقش هایی را که بجا ماند از کف پایش. گر نشان از هر...
-
مرغ معما
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:37
دیر زمانی است روی شاخه این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی چون من در این دیار، تنها، تنهاست گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست، مانده بر این پرده لیک صورت خاموش روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف، بام و در این سرای میرود از هوش. راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا، قالب خاموش او صدایی گویاست. میگذرد...
-
سرگذشت
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:35
می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل دریا. لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک. مانده بر ساحل قایقی ریخته شب بر سر او ، پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو. هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش. و دیر وقت که هر کوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما قصه یک...
-
روشن شب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:35
روشن است آتش درون شب وز پس دودش طرحی از ویرانه های دور. گر به گوش آید صدایی خشک: استخوان مرده می لغزد درون گور. دیرگاهی ماند اجاقم سرد و چراغم بی نصیب از نور. خواب دربان را به راهی برد. بی صدا آمد کسی از در، در سیاهی آتشی افروخت . بی خبر اما که نگاهی در تماشا سوخت. گرچه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب، لیک می بینم...
-
دود میخیزد
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:34
دود می خیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بی خبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم میدوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر...
-
دریا و مرد
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:34
تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. نزدیک پای او دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و در چشم های مرد نقش خاطر را پر رنگ می کند. انگار هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟ و مرد می رود به ره خویش. و باد سرگران هی میزند دوباره: کجا می روی ؟ و مرد می رود. و باد همچنان... امواج ، بی...
-
خراب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:33
فرسود پای خود را چشمم به راه دور تا حرف من پذیرد آخر که :زندگی رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود. دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود، پایان شام شکوه ام. صبح عتاب بود. چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست: این خانه را تمامی پی روی آب بود. پایم خلیده خار بیابان . جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه. لیکن کسی ، ز راه مددکاری، دستم...
-
نایاب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:32
شب ایستاده است. خیره نگاه او بر چهارچوب پنجره من. سر تا به پای پرسش، اما اندیشناک مانده و خاموش: شاید از هیچ سو جواب نیاید. دیری است مانده یک جسد سرد در خلوت کبود اتاقم. هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است ، گویی که قطعه ، قطعه دیگر را از خویش رانده است. از یاد رفته در تن او وحدت. بر چهرهاش که حیرت ماسیده روی آن سه حفره...
-
غمی غمناک
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:32
شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است ، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم ، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت ، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است: هردم این بانگ...
-
سرود زهر
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:31
می مکم پستان شب را وز پی رنگی به افسون تن نیالوده چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم. از پی نابودی ام ، دیری است زهر میریزد به رگ های خود این جادوی بی آزرم تا کند آلوده با آن شیر پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم، می کند رفتار با من نرم. لیک چه غافل! نقشه های او چه بی حاصل! نبض من هر لحظه می خندد به پندارش....
-
رو به غروب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:30
ریخته سرخ غروب جابجا بر سر سنگ. کوه خاموش است. می خروشد رود. مانده در دامن دشت خرمنی رنگ کبود. سایه آمیخته با سایه. سنگ با سنگ گرفته پیوند. روز فرسوده به ره می گذرد. جلوه گر آمده در چشمانش نقش اندوه پی یک لبخند. جغد بر کنگره ها می خواند. لاشخورها، سنگین، از هوا، تک تک ، آیند فرود: لاشه ای مانده به دشت کنده منقار ز جا...
-
دنگ...
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:29
دنگ...، دنگ .... ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من. لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد، پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است. و اگر می خندم خنده ام بیهوده است. دنگ...، دنگ .... لحظه ها می گذرد. آنچه بگذشت ، نمی...
-
دره خاموش
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:28
سکوت ، بند گسسته است. کنار دره، درخت شکوه پیکر بیدی. در آسمان شفق رنگ عبور ابر سپیدی. نسیم در رگ هر برگ می دود خاموش. نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین. کشیده از پس یک سنگ سوسماری سر. ز خوف دره خاموش نهفته جنبش پیکر. به راه می نگرد سرد، خشک ، تلخ، غمین. چو مار روی تن کوه می خزد راهی ، به راه، رهگذری. خیال دره و تنهایی...
-
جان گرفته
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:27
از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب: مرده ای را جان به رگ ها ریخت، پا شد از جا در میان سایه و روشن، بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده و به خاک روزهای رفته بسپرده؟ لیک پندار تو بیهوده است: پیکر من مرگ را از خویش می راند. سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است. من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم. شادی ات را با عذاب...
-
وهم
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:26
جهان ، آلوده خواب است. فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ، هر بانگ چنان که من به روی خویش در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست و دیوارش فرو می خواندم در گوش: میان این همه انگار چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست! شب از وحشت گرانبار است. جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار: چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست در این خلوت که...
-
مرگ رنگ
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:26
رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راههای دور می خواند از بلندی بام شب شکست. سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شکست رنگ از هم گسسته رشته هر آهنگ. تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک. مرغ سیاه آمده از راههای دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ ، بی تکان. لغزانده چشم...
-
سپیده
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:25
در دور دست قویی پریده بی گاه از خواب شوید غبار نیل ز بال و پر سپید لبهای جویبار لبریز موج زمزمه در بستر سپید در هم دویده سایه و روشن. لغزان میان خرمن دوده شبتاب میفروزد در آذر سپید همپای رقص نازک نیزار مرداب میگشاید چشم تر سپید. خطی ز نور روی سیاهی است: گویی بر آبنوس درخشد رز سپید دیوار سایهها شده ویران دست نگاه...
-
سراب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:24
آفتاب است و، بیابان چه فراخ! نیست در آن نه گیاه و نه درخت. غیر آوای غرابان، دیگر بسته هر بانگی از این وادی رخت. در پس پردهیی از گرد و غبار نقطهیی لرزد از دور سیاه: چشم اگر پیش رود، میبیند آدمی هست که میپوید راه. تنش از خستگی افتاده ز کار. بر سر و رویش بنشسته غبار. شده از تشنگیاش خشک گلو. پای عریانش مجروح ز خار....
-
دیوار
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:23
زخم شب می شد کبود. در بیابانی که من بودم نه پر مرغی هوای صاف را می سود نه صدای پای من همچون دگر شب ها ضربه ای بر ضربه می افزود. تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای، با خود آوردم ز راهی دور سنگ های سخت و سنگین را برهنه ای. ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست و ببندد راه را بر...
-
دلسرد
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:22
قصه ام دیگر زنگار گرفت: با نفس های شبم پیوندی است. پرتویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل : هوس لبخندی است. خیره چشمانش با من گوید: کو چراغی که فروزد دل ما؟ هر که افسرد به جان ، با من گفت: آتشی کو که بسوزد دل ما؟ خشت می افتد از این دیوار. رنج بیهوده نگهبانش برد. دست باید نرود سوی کلنگ، سیل اگر آمد آسانش برد. باد نمناک...
-
در قیر شب
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:21
دیرگاهی است که در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است رخنهای نیست در این تاریکی در و دیوار به هم پیوسته سایهای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته نفس آدمها سر بسر افسرده است روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است دست جادویی شب در به روی من و...
-
با مرغ پنهان
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 16:15
حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی ! چه ترا دردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟ در کجا هستی نهان ای مرغ ! زیر تور سبزه های تر یا درون شاخه های شوق ؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟ هر کجا هستی ، بگو...